ظاهرا برای بیان دردهایم باید طوری حرف بزنم که شما و روانشناس گرامی فکر نکنید شباهتی با من دارید. ازین جهت این را میگویم که وقتی پست قبلی که الان پاک کردم را نوشتم به من گفتند که چرا به جای بیان مشکلات اصلی ات سوال فلسفی میپرسی ؟
البته که سوالهای فلسفی من به سادگی میتواند سوال دیگران هم باشد اما چون جواب واضحی برایش وجود نخواهد داشت و هدف این بلاگ چیز دیگری ست من هم سعی میکنم مطالب دیگری را مطرح کنم. که جنبه ی کاربردی تری داشته باشد و برایش جوابی موجود باشد.اما به هر حال ما به عنوان انسان در سوالهایی مشترکیم و ازین جهت شما با هر سطح کارکرد و سلامت روان در جایگاهی همسطح من هستید و نه بالاتر!
خب اونچیزی که در پاراگراف بالا خوندین شبیه به یک گله بود ...نه؟ این حال همیشگی من در ارتباطم با دیگرانه، حتی شمایی که نمیبینمتون.راستش نهایت آرزوی من اینه که "نیاز" نداشته باشم با آدم دیگه ای ارتباط برقرار کنم. چون قواعد نانوشته ای که بر روابط انسانی حاکم هست بسیار برام آزاردهنده ست. برای مثال قانون بده بستون ! قانون دوستی با آدمی بهتر از خودت، قانون فاصله گرفتن از آدمای منفی و افسرده، قانون احترام گذاشتن به بزرگتر حتی وقتی به نظرم لایقش نیست، قانون محل ندادن به آدما تا دنبالت بیان !، قانون یکی من یکی تو، قانون سکوت به جای بیان مسایل، قانون در لفافه حرف زدن به جای صریح گفتن خواسته ها و ناراحتی ها ....تک تکشون در من دل آشوبی ایجاد میکنه.
برای من انجام این کارها مثل خوندن خط به خط از روی یک دستورالعمل خودآگاه هست و کاملا مصنوعی به نظر میاد. البته من از انجام چنین کاری ناراحت میشم و معمولا درگیر این بازیها نمیشم و کار خددم رو میکنم. این قوانین حس بدی از نوعی بازی و فریب کثیف به من میده.
هر چقدر هم بگیم این قوانین عمومیت داره و به شکل معتدل تر و سپیدتری از اونچه من بیان کردم در جریانه...من در این مهارت های ارتباطی به اندازه یک کودک 7 ساله بیشتر نمیفهمم!
و یک چرخه ای از ارتباط برقرار نکردن با آدمها و رشد نکردن این مهارت ها در زندگی من در جریان هست. در کوچکترین تلاش هام در این زمینه به شکل وحشتناکی شکست میخورم . و مایه خجالت خودم رو فراهم میکنم.با توجه به سن و سالم رفتارهام خیلی تو ذوق میزنه ...از خودم و تصویر بیرونی که در فرایند برقراری ارتباط به دنیا ارائه میدم متنفرم .
از همه ی اینها بدتر بازیهاییه که نزدیکانت در موردت اجرا میکنن. اونهایی که به نوعی برات عزیزن .نمیدونم چرا تمام این قوانین به نوعی با عدم صداقت برام تداعی میشه و من نمیخوام با دیگران و دیگران با من صادق نباشن حتی ...حتی....حتی به دلیل خوب بودن کنار هم .من حقیقت عریان رو به هر چیز دیگه ی شیرینی ترجیح میدم .برای همین حتی محبت بدون بازی دیدن منو به این فکر میندازه که پیدا کنم در پس پرده چه خبره؟ و وقتی باهام بد رفتار میشه حالم بهتره چون مطمئن میشم دیگه خبری از دروغ و بازی نیست.و چیزی که میبینم همونیه که بدست میارم.
هیچ نظری موجود نیست :
ارسال یک نظر